موضوع انشاء:
تابستان خود را چگونه گذراندید؟؟
.................................................................
به نام خدا
بدون او.....!!!!!!
میشنوی؟
صدای می آید
صدای کلنگ است
که زمین را می شکافت
صدای کلنگ قبرم می آید
این تنها صدایست که دوست دارم
گریه کن گریه قشنگه گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه غروبه مرهم این راه دوره
سر بده آواز هقهق خالی کن دلی که تنگه
گریه کن گریه قشنگه گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه گریه کن گریه قشنگه
بزا پروانه احساس دلتو بغل بگیره
بغض کهنهرو رها کن تا دلت نفس بگیره
نکنه تنها بمونی دل به غصهها بدوزی
تو بشی مثل ستاره تو دل شبا بسوزی
گریه کن گریه قشنگه گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه قشنگه گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه غروبه مرهم این راه دوره
سر بده آواز هقهق خالی کن دلی که تنگه
گریه کن گریه قشنگه گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه گریه کن گریه قشنگه
قشنگه قشنگه
غمگینم و سکوت، بهترین فریاد اعتراض دلم به زمانه ای که آنقدر امتحانت می کند و آنقدر به زمین می زندت تا بالاخره راه و رسم درست قدم برداشتن را یاد بگیری و ای کاش همه، تحمل این افتادن
های پی در پی را داشته باشند
مرا کسی نساخت، خدا ساخت
نه آنچنان که “کسی می خواست”،
من که کسی رو نداشتم.
کسم خدا بود،کس بی کسان.
او بود که مرا ساخت، آنچنان که خودش خواست.
نه از من پرسید و نه از “من دیگر”
من یک گل بی صاحب بودم.
مرا از روح خود دمید.
و بر روی خاک و در زیر آفتاب،
تنها رهایم کرد.
“مرا به خودم وا گذاشت”
خانه خراب تو شدم،
به سوی من روانه شو...
سجده به عــــشقت میزنم،
منجــــــی جاودانه شو...
ای کوه پرغرور من،
سنگ صــبور تو منم
ای لحظه ساز عاشقی
عاشق با تو بودنم
روشنترین ستاره ام،
می خواهمت،می خواهمت
تو مانــــــــدگاری در دلم،
می دانمت،می دانمت
ای همه وجود من
نبود تو نبود من...
در زندگی به هیچ کس اعتماد نکن ..!
آیینه با همه یه رنگیش,
دست چپ و راستو به تو اشتباه نشون می ده
بهش گفتم چون دوستم داری بهم نیاز داری یا چون بهم نیاز داری
دوستم داری؟ بعد از سکوتش خندید و گفت جمله ی قشنگیه! ولی...
چرا هیچوقت به جمله ی قشنگم پاسخ نداد؟ اما... اگه اون یه روزی این
سوال رو ازم می پرسید بهش می گفتم: چون دوست دارم بی نیازترین
آدم شهره زمینم...
در این دنیا سراب محکوم است به پوچی... پرستو محکوم به کوچ
کردن... شمع محکوم به اشک ریختن... خارها محکوم به تنهایی... روز
محکوم به غروب کردن... شب محکوم به رسیدن... قلب با همه ی پاکی
و صداقتش محکوم به دوست داشتن و چه محکومیتی شیرین تر و
دلپذیرتر از این است؟ اما ای کاش همه ی این محکومیتها زیبا را می
پذیرفتند. ای کاش...
هیچگاه باور نکن که نبودنت را باور کنم!
هیچگاه باور نکن به نبودنت عادت کنم!
شاید به اجبار زمانه نبودنت را تحمل کنم!
اما اینکه نباشی...نه!نه!نه