امروز مثل دیروز مثل فردا مثل تمام روزها
در فکر تو بودم ، در فکر تو هستم
در فکر تو خواهم بود...
می اندیشم به تو ...
تو یعنی بودن...
در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.
عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند:
باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد و گفت:
پا به پات اومد مادر
پا به پاش، باهاش بیا
نگاهش کنصدایش کن
بزرگ که شده ایی ، از بزرگی اوست
آبروهایی که برایت ذخیره کرد از آبروی اوست
اکنون تویی که
قرار است
پای و دست و چشمش باشی
برایش آنی باش
که شایسته اوست
پا به پایت قدم برداشت
تا قدم برداشتن را یاد بگیری
قدمش را استوار کن
ارزشش را بدان
کلاغ پـر...؟؟
نــه
کلاغ را بگذاریم برای آخــــر
نگاهت پـر
خاطراتت هم پــــــر
صدایت ؛ پـــر
کلاغ پر..!؟؟
نه ؛
کلاغ را بگذاریم برای آخـــر
جوانی ام پـر
خاطراتم پــر
مـن هم
پـــــر.
حالا
تو مانده ای و کلاغ ؛
که هیــچ وقت
به خانه اش نرسیـد!
فرصت ما تموم شده، باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو، کدوممون مقصریم
خاطرهها رو یادمه، لحظه به لحظه مو به مو
هیچی رو یاد من نیار، اونقد خرابم که نگو
بد بودم و بدتر شدم .. میرم با پاهای خودم
میرم نمیدونم کجا .. آخ کم آوردم به خدا
دلگیرم از دست خودم .. کاش عاشقت نمیشدم
هر جوری میخواستم نشد .. از غم یه ذرهم کم نشد
من موندم و تنهاییهام .. از دنیا هیچی نمیخوام
عاقبت منو نگاه .. اشتباه پشت اشتباه
هر روز عاشقتر شدیم .. تو عشق خاکستر شدیم
سوختیم ولی به آرزومون نرسیدیم
فقط گریه فقط عذاب .. صد تا سؤال بیجواب
نه من نه تو از عاشقی خیری ندیدیم
سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
هیچ وقت از اون کسی که هستی یا از پست ومقامی که داری
مغرور نشو
چون پس از پایان بازی شطرنج شاه و سرباز در یک جعبه ریخته می شود !
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد
مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید
بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ
جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید
روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد
روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــتت
من از عاقبت قصه مادربزرگ می ترسم اگر، فردا، شنل قرمزی گرگ شود!!!